این پست در این مکان ها نیز در دسترس است: English
باسلام
من محمدامیری رودان درتاریخ 22 آذر ۱۳۵۱ دربیمارستان ثریا (شهیدبهشتی) واقع دربندرعباس به دنیا آمدم.سال های اول چهارم وپنجم ابتدایی را در رودان و مابقی سالها تا اول دبیرستان دربندرعباس گذراندم.هنگامی که اول راهنمایی بودم برادرکوچک خود راکه اول ابتدایی بود درتصادف بادوچرخه ازدست دادم و ازاین زمان به بعد تنها پسرخانواده بودم و طبعا والدین خصوصا مادر نسبت به سلامت من حساس شده بودند و بخاطر خاطره ی تلخی که از دوچرخه درذهنشان باقی مانده بود به من اجازه دوچرخه سواری نمیدادند تا چه رسدبه موتور…
سال اول دبیرستان مصادف بود با اوج شور و هیجان نوجوانان و جوانان برای رفتن به جبهه ،من نیز نمیخواستم از این قافله عقب بمانم اما محدودیتهای خانواده سد راهم شده بود لذا بدون کسب اجازه اقدام به ثبت نام کردم اما روزحرکت بعد از اینکه لباس سربازی به تن کردم حسی از جنس غرور مرا واداشت تا با آن پوشش برای خداحافظی به خانه بروم ،مادرم وقتی مرا در آن حالت دید و دانست تصمیمم قطعی است با بی تابی و گریه سعی در منصرف کردن من نمود اما من بیشتر این قادر نبودم بار سنگین این همه محدودیت را تحمل نمایم لذا علیرغم مخالفتهای فراوان ،خانه راترک کردم .
هنگامیکه اتوبوسها آماده حرکت بودند فرمانده دستور توقف داد و اسم مرا چند بار صدا زد من پاسخ ندادم اما با اشاره چند تن از دوستان مرا شناخت و از ماشین پیاده کرد،این اتفاق تاثیر بسبار بدی در روحیه ام بجا گذاشته بود و مانند اغلب نوجوانان در برابر دستورات والدین ناسازگار شده بودم ،تمایلی به درس خواندن نداشتم و مدام فکر فرار از خانه و شهر را در سر می پروراندم،بندرعباس شهری مرزی به حساب میاید و در آن زمان رفت و امد به دبی با قایق ها و بصورت غیرقانونی چندان دشوار نبود،با هماهنگی یکی از دوستان برای رفتن به دبی برنامه ریزی کردم بدون آنکه بدانم بعد از رسیدن به آنجا باید کجا بروم و چکارکنم ،من فقط میخواستم بروم و امیدوار بودم بعد از دبی راهی را برای رفتن به اروپا یا آمریکا پیداکنم،اما بنا به دلایل احساسی و کاملا شخصی در آخرین روزها،از روی اجبار از رفتن منصرف شدم اما بیشتر از آن تاب و تحمل محدودیتها را نداشتم لذا تصمیم گرفتم مستقل و در شهر دیگری ادامه تحصیل دهم و کارکنم ابتدا تهران را انتخاب کردم اما راهنماییها و مشاوره داییم باعث شد شیراز را انتخاب کنم لذا بدون اطلاع خانواده به شیراز رفتم و با حمایت و پشتیبانی خاله ها و دابی هایم تا پایان دبیرستان را در انجا به سر بردم هنگام جدا شدن از خانواده من 16 سال داشتم و از این زمان به بعد سفرهای من در تابستانها آغاز گردید و تقریبا تا کنون که در آستانه ۴۷سالگی هستم تمامی اوقات فراغت و تابستانها را در سفر به سربرده ام. اولین خرید من پس از رسیدن به شیراز بجای دفتر و کتاب و… کوله پشتی صورتی رنگ ایرانی به نام کوهیار بود که هنوز هم آنرا دارم و از آن استفاده میکنم.
اما متاسفانه در تابستان۱۳۹۵ به دلیل اینکه دیسک کمرگرفتم و نمیخواستم باحمل آن به کمرم فشار بیاید زیر آنرا دو حلقه تایر اضافه کردم و این باعث شد نه تنها شکل و شمایل اصلی خود را از دست بدهد بلکه من نیز از آنجایی که عادت به کول زدن آن داشتم از چرخهای آن نیز استفاده ایی نکردم.
دوران دبیرستان در رشته های ورزشی کونگ فو و کوهنوردی فعالیت داشتم.در دانشگاه کیک بوکس و پس از دریافت پایان خدمت رشته ورزشی بسیار لذت بخش و ازنگاه من مقدس سایکل توریست را برگزیدم و تاکنون علاوه براینکه آنرا ادامه میدهم در کنارش چندین رشته ورزشی دیگر را دنبال میکنم.